من پر از منم... و شاید هیچکس توی دنیا اندازهی من، من نداشته باشد. لازم نیست حتمن چشمهایم را ببندم تا یادم بیاید چند تا من دارم. اما میبندم و اول، منی را میبینم که در تور سفید، هزار برابر خوشکلتر از منی شده که چهارده سال تمام تو چادر و مقنعه بوده و بهقول معروف، آفتاب و مهتاب رنگش را ندیدهاند.
دور و برم پر از زنهای دهاتیست که هلهله میکنند و به رسم خودشان پا میکوبند رو زمین و صدایشان هنوز هم میپیچد تو گوشهام:
«ای عروس قبلهنما! خوش آمدی منزل ما.»
اولین منی که شناختم، آن من بود. منی چشم و گوش بسته، که از پای میز و نیمکت مدرسه بلندش کرده و فرستاده بودند خاتون...
ما را در سایت خاتون دنبال می کنید
برچسب : داستان,کوتاه«,جنگ,جهانی, نویسنده : 2khatoon1230 بازدید : 101 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 13:12